دوست دارم خاطرات تلخ و شیرین گذشته را از یاد نبرم آن روزهایی که اگر نفت گیرمان نمی امد تا صبح می لرزیدیم گاهی از روزهای زمستان اب بالای سرمان یخ میزد .یاد بچه های با صفای محلمان که دسته دسته به جبهه میرفتند وشهید می شدن بخیر .یاد ان روزهایی که خودمان می لرزیدیم و مادرمان برای بچه های جبهه شال وکلاه می بافت بخیر .یاد ان روزهایی بخیر که همه محل هوای هم را داشتیم وبرای هم نون میخریدیم.یاد آن روزها بخیرکه ته کوچه مادرانمان کنارهم رب میپختند .یاد روزهای کوپن ودفترچه بسیج بخیر.یاد ان روزهایی بخیر که انقدر برف میبارید وان را ماهی یک باردرانتهای کوچه جمع میکردند وبا آن قلعه درست میکردیم .یاد مادران با صفایی بخیر که اگر نانی سرسفره نداشتن وبرای اینکه کسی مطلع نشود زودپز را با آب خالی روی گاز می گذاشت تا صدای فس فس زودپز گویای این باشد که دراین خانه خورشتی بار گذاشته شده است .یاد خانه های ساده با پرده های توری وپشتی های لاکی بخیر.
نظرات شما عزیزان: